مرز های شکسته

من ماجراجویی در جست و جوی گنج هستم

مرز های شکسته

من ماجراجویی در جست و جوی گنج هستم

closed door

خبر موثق اومد که این قوانین جدید مهاجرتی آمریکا باعث شده کلا دیگه به ایرانی ها ویزا ندن

حتی دیگه کاری به دانشجو و غیر دانشجو هم ندارند

چند وقت پیش برای یکی از دوستان که برای یک کنفرانس از کانادا میخواست بره آمریکا ویزا صادر نکردند

همین هفته ی پیش هم دوباره یکی از دوستای برادرم که اسکالرشیپ داشته که بره برای یک آزمایشگاه کار کنه هم نتونسته  ویزا  بگیره

خلاصه که دوستانی که هدف گذاری روی آمریکا داشتند ی تجدید نظری روی کاراشون داشته باشند که اوضاع بدجوری پسه

شاید از هر 1000 نفر یکی را ویزا کنند که دهن رسانه ها را ببندند ولی نمیشه روش اطمینان کرد.



First Sunday of each month

این هفته یک تعطیلی اساسی داشتیم جاتون خالی به خاطر عید پاک یا Easter که هزمان مصادف شد با اولین یکشنبه ی ماه 

چون این بلاد اروپایی یک برنامه ایی دارند که اولین یکشنبه ی ماه تقریبا همه ی موزه ها مجانی میشن و خب این ماه هم که دیگه تعطیلی هم بهش خورده بود این شد که 

با وجود اینکه خیلی کار داشتم ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با دوستان رفتیم در دل مناطق تاریخی و جاذبه های گردشگری شهر 

اولش برنامه داشتیم تا بریم ی قبرستان قدیمی که انقدر توش مجسمه ساختند که تبدیل به موزه ی مجسمه شده ولی به خاطر Easter متاسفانه تعطیل بود و نشد بریم داخلش ما هم دیگه از دور برای اموات فقط ی فاتحه خوندیم و از هوای مطبوع بهاری استفاده کردیم 



بعد از ی پیاده روی کوتاه رفتیم به ی  آکواریوم تقریبا مرکز شهر بود اونجا هم جاتون خالی خیلی جای قشنگی بود 








توی حیاط پشتی هم چند تا لاکپشت و اردک بودند که حمام آفتاب گرفته بودند لاکپشت ها خیلی بامزه بودند نیم ساعت فقط واستاده بودیم داشتیم به کاراشون میخندیدیم.

Language Battle

خدمت دوستان عرض کنم که شما تا وقتی که توی ایران هستید و  پرکاربرد ترین زبانتون فارسیه،  وقتی انگلیسی یاد میگیرید حس میکنید خیلی کار مهمی کردید 

ولی وقتی پاتون را میذارید از این مملکت بیرون میبینید که انگلیسی صحبت کردن خیلی کار غیر معمول و خارق العاده ای هم نیست و دقیقا در همین زمان 

پی میبرید که به غیر از انگلیسی باید حداقل ( دقت کنید حداقل!!) یک زبان دیگه هم یاد میگرفتید ولی افسوس و صد افسوس که کسی نمیدونه ما همین انگلیسی رو هم با هزار دردسر و کلاس اضافه و این چیزا یاد گرفتیم وگرنه به لطف این سیستم آموزشی که در ایران هست همین فارسی را هم نمیشه درست یاد گرفت چه برسه به زبان (های) دیگه.


نکته دومی که بهش پی میبرید اینه که شما نه تنها از امکانات آموزشی مناسب برای یادگیری زبان های دیگه در دوران تحصیلی بهره مند نبودید بلکه زبان مادریتون هم بسی بی مصرف و به درد نخور هست. من منکر این قضیه نیستم که زبان فارسی خیلی زبان قشنگ و ریشه دار و... هست  ولی من به زبان از یک نظر نگاه میکنم و اون هم توانایی برقراری ارتباط هست. زبان فارسی در مقایسه با سایر زبان ها بسیار محدود هست از لحاظ جغرافیایی و بسیار دور هست از لحاظ ریشه ای 

مثلا من همکلاسی هام که زبانشون اسپنیش هست را میبینم

 اول از اون که نصف کشور های دنیا زبانشون اسپنیشه از آمریکای مرکزی و جنوبی گرفته تا خود اسپانیا در اروپا،  حتی خود آمریکا هم 40% مردم اسپنیش هم حرف میزنند و مزیتی که داره اینه که شما هرجا از دنیا هم بری با تلاش نه چندان زیادی میتونی با مردم ارتباط برقرار کنی

دوما نصف زبان های روز دنیا به اسپنیش نزدیکن و اگر اسپنیش بلد باشی میتونی راحت انگلیسی ، ایتالیایی ، پرتغالی را یاد بگیری 

حالا اگر شما زبان مادریت اسپنیش باشه و یک زبان پرکاربرد دیگه مثل چینی را هم بلد باشی و انگلیسی هم که اصلا بحثی روش نیست همه باید بلد باشند با این سه تا زبان کل دنیا میتونی بری 

به نظرم برای خودتون یا فرزندانتون اگر قصد دارید زبانی برای یادگیری انتخاب کنید بعد از انگلیسی ، اسپنیش و چینی را در اولویت بذارید 

غمگسار

 

آخرین پست امسال را میذارم تا در دفتر خاطرات این وبلاگ ثبت بشه

به این امید که سال دیگه بیام و اگر عمری بود بخونمش ببینم به کدوم یکی از اهدافی که تعیین کرده بودم رسیده ام

پیش بینی هایی که سال پیش میکردم تماما درست از آب دراومد به غیر از سفره هفت سین

چون امسال لحظه ی تحویل سال رو  احتمالا در مترو در حال بازگشت از دانشگاه به منزل خواهم بود که حقیقتا افتخار بزرگیست برای اهل علم

خلاصه که به این حقیقت رسیدم که سال تحویل فقط توی ایرانه که حال و هوای خودشا داره و بیرون از این کهن بوم و بر،  اصلا برات فرقی نداره اول فروردینه یا اول اسفند

 اینجا چون همیشه سبزه فقط از روی برگ بعضی درختا میشه فهمید که هنوز بهار نشده


موضوع دوم اینکه احتمالا سال دیگه در همچین روزی دارم آماده ی نوشتن تزم میشم و  احتمالا کم کم دارم آماده ی اپلای برای phd میشم

موضوع سومی که باید روش خیلی فکر کنم اینه که اصلا phd بخونم یا برم سر کار

و موضوع چهارمی که حتما وقطعا  میخوام روش کار کنم یاد گرفتن یک زبان جدیده به احتمال زیاد ایتالیایی را تابستون همینجا شروع میکنم

اولین سال نو خارج از ایران برام حس خاصی نداره آدم انقدر درگیر کار و مشغله ست که اصلا نمیفهمه چطوری روز شب میشه


در آخر شما را به شنیدن نغمه ای از این بلبل خوش الحان موسیقی ایرانی دعوت میکنم که تصادفا امروز صبح شافل پلی شد و خیلی باهاش احساس نزدیکی کردم.

سال نوی همگی پیشاپیش مبارک

 

It's Just the Begining

اولین پستی که از بلاد خارجه میذارم را شروع میکنم با شرحی از آنچه که بر ما گذشت 

از فرودگاه امام خمینی  شروع میکنم که رفتیم وسایل را تحویل دادیم و 10 کیلو اضافه بار خوردیم و چون نمیشد هیچ کدوم از وسایل را برگردونیم دیگه به ناچار سر کیسه را شل کردیم و ریختیم توی جیب هواپیمایی ماهان 

خلاصه با مشقات بسیار رسیدیم به فرودگاه مالپنزا ( مشقات بسیارش در این بود که صندلی های هواپیما واقعا کوچیک بود + نمیشد هم خیلی پشتی صندلی را برد عقب چون میرفت توی صورت نفر عقبی) الحق و والانصاف از لحاظ وسعت و از لحاظ زیبایی برای خودش پدیده عجیبی بود چون وسایل دستم بود نشد درست ازش عکس بگیرم متاسفانه 

از فرودگاه دوتا گزبنه داشتیم یکی اینکه اتوبوس بگیریم و یکی دیگه اینکه با مترو بریم ولی از اونجایی که دیدیم وسایلمون خیلی سنگین و بد قیافست گفتیم بذار همین اول کار یکم حفظ آبرو کنیم و first impression خوبی بر جای بگذاریم چون بردن اون وسایل در مترو کار عاقلانه ای نیست و داد همه در میاد به همین دلیل اتوبوس گرفتیم که البته ارزون تر هم بود و اومدیم مرکز شهر پیاده شدیم 


 و از اونجا هم بعد از اینکه یک سری کار های ابتدایی مثل خرید سیمکارت و کارت حمل و نقل عمومی و ... را انجام دادیم یک  تاکسی گرفتیم و رفتیم خونه ای که اجاره کرده بودیم 

وقتی رسیدیم خونه دیگه انقدر خسته بودیم که فقط گرفتیم خوابیدیم و از فرداش تازه رفتیم توی شهر دنبال کار های اداری

 ایشالا در وقت مناسب بیشتر خواهم نوشت