مرز های شکسته

من ماجراجویی در جست و جوی گنج هستم

مرز های شکسته

من ماجراجویی در جست و جوی گنج هستم

It's Just the Begining

اولین پستی که از بلاد خارجه میذارم را شروع میکنم با شرحی از آنچه که بر ما گذشت 

از فرودگاه امام خمینی  شروع میکنم که رفتیم وسایل را تحویل دادیم و 10 کیلو اضافه بار خوردیم و چون نمیشد هیچ کدوم از وسایل را برگردونیم دیگه به ناچار سر کیسه را شل کردیم و ریختیم توی جیب هواپیمایی ماهان 

خلاصه با مشقات بسیار رسیدیم به فرودگاه مالپنزا ( مشقات بسیارش در این بود که صندلی های هواپیما واقعا کوچیک بود + نمیشد هم خیلی پشتی صندلی را برد عقب چون میرفت توی صورت نفر عقبی) الحق و والانصاف از لحاظ وسعت و از لحاظ زیبایی برای خودش پدیده عجیبی بود چون وسایل دستم بود نشد درست ازش عکس بگیرم متاسفانه 

از فرودگاه دوتا گزبنه داشتیم یکی اینکه اتوبوس بگیریم و یکی دیگه اینکه با مترو بریم ولی از اونجایی که دیدیم وسایلمون خیلی سنگین و بد قیافست گفتیم بذار همین اول کار یکم حفظ آبرو کنیم و first impression خوبی بر جای بگذاریم چون بردن اون وسایل در مترو کار عاقلانه ای نیست و داد همه در میاد به همین دلیل اتوبوس گرفتیم که البته ارزون تر هم بود و اومدیم مرکز شهر پیاده شدیم 


 و از اونجا هم بعد از اینکه یک سری کار های ابتدایی مثل خرید سیمکارت و کارت حمل و نقل عمومی و ... را انجام دادیم یک  تاکسی گرفتیم و رفتیم خونه ای که اجاره کرده بودیم 

وقتی رسیدیم خونه دیگه انقدر خسته بودیم که فقط گرفتیم خوابیدیم و از فرداش تازه رفتیم توی شهر دنبال کار های اداری

 ایشالا در وقت مناسب بیشتر خواهم نوشت 

Fear of Change

ببخشید که این ماه نتونستم خیلی وبلاگ را آپدیت کنم یکم مشغول خرید و  جمع آوری وسایل هستم و فرصت زیادی ندارم 

موردی که میخواستم در موردش بنویسم اینه  که گاهی اوقات ممکنه در پروسه ی اپلای( معمولا در مراحل پایانی) افراد دچار شک و تردید بشن 

بعضی مواقع با خودتون  فکر میکنین  چرا دارم این کار را با خودم میکنم؟  چرا باید برم به کشوری که با فرهنگ و زبان مردمش آشنا نیستم و این همه سال دور از خانواده بمونم ؟ شهری که توی اون بزرگ شدم و حتی کوچه هاشو با اسم میشناسم رو ول کنم و برم به شهری که بدون نقشه و راهنمایی نمیتونم میدون اصلیشو پیدا کنم

بله دوستان این ها همه سوالاتی هست که موقع رفتن مثل خوره به جونتون میفته و خیلی از افراد که در یک قدمی فرودگاه هستند را منصرف میکنه

حقیقتا این سوالات برای من هم پیش اومده نه یکبار بلکه چندین بار و توی مراحل مختلف زندگیم نه فقط برای مهاجرت یا سفر به خارج از کشور

یادمه اونروزی که نتایج کنکور اومد من ارومیه بودم  وقتی برادرم بهم زنگ زد و گفت فلان رشته فلان شهر قبول شدی یه لحظه خشکم زد نمیدونستم الان خوشحالی کنم یا گریه کنم رشته همون رشته ای بود که میخواستم ولی باید میرفتم ی شهر دیگه البته باید بگم من از همون اول هم هیچوقت ی جا بند نمیشدم تا اونموقعی که دبستان و اینا بودیم همش توی کوچه داشتیم بازی میکردیم و فقط برای سه وعده اصلی تو خونه بودم بعدشم که بزرگتر شدیم برای مسابقات ورزشی همش این شهر و اون شهر بودیم موقع اعلام نتایج هم که همه دوستام پای PC بودند من  ارومیه بودم همونطور که گفتم و بعدش باید چهارسال از بهترین سال های زندگیمو دوباره میرفتم توی یک شهر دیگه خلاصه اینکه میخواستم بگم من از اینا نبودم که هیچوقت از خونه تکون نخورم و کنار مامانم باشم ولی خوب رفتن به ی شهر دیگه برای چهارسال تجربه ای بود که هیچوقت نداشتم اون موقع ترس برم داشت  گفتم چرا میخوای بری ی شهر دیگه؟

 میتونستم اون موقعی که کارنامه سبزم اومد برگردم اصفهان و دانشگاه اصفهان ی رشته دیگه بخونم ولی وقتی سبک سنگین کردم دیدم هر چیزی قیمتی داره 

ترجیح دادم که شغل و کار آیندم اونچیزی باشه که بهش علاقه دارم نه اونچیزی که با اکراه و جبر سیستم آموزشی بهم تحمیل میشه چون با شغلم تا آخر عمر سروکار دارم نه 4 سال.  

وقتی دیدم دارم همچین بهای سنگینی بابت رشته م میدم با خودم گفتم باید بهترینش بشم و دیگه چسبیدم به درس خوندن و ادامه ی ماجرا .

الان که به عقب دارم نگاه میکنم میبینم خیلی از افرادی که میشناختمشون نتونستند به اونجایی که میخواستند برسند اونایی که ازشون خبر داشتم  که توی اصفهان موندند فقط سرسری درس ها را پاس کردند و تونستند با سلام و صلوات مدرکشون را بگیرند الان هم رفتند سربازی یا کار آزاد .

چند روز پیش یکی از دوستای دوره دبیرستانمو دیدم بهم گفت فلانی تو توی دبیرستان درست خوب بود ولی خب جزو شاگرد اولای کلاس نبودی هیچوقت،  بعد رفتی تو دانشگاه ترکوندی حالا هم پذیرش گرفتی و .... .ولی شاگرد اولامون وقتی رفتند دانشگاه خیلی خوب عمل نکردند چرا؟؟؟  به شوخی گفتم ما تو دبیرستان استراحت میکردیم و تو دانشگاه استارت زدیم ، هردوتامون خندیدیم 

ولی بعدش واقعا فکر کردم چرا اینجوری شد؟ 

جوابش رو میدونستم

چون من برای راهی که انتخاب کرده بودم تاوان داده بودم. کار آسونی نیست برای ی پسر 18 ساله که بخواد دور از خانوداش زندگی کنه ولی همین باعث شد بدونم به چه بهایی راهم را انتخاب کردم و برای هدفم تلاش کنم 

شاید منم اگر بر میگشتم اصفهان همش با دوستام به گشت و گذار میگذشت و خیلی درس نمیخوندم 


بعدا فهمیدم جواب سوالی که آسون به دست میاد آسون هم فراموش میشه ولی اگر برای بدست آوردن جواب اون سوال بری 3-4 تا مرجع رو زیر رو کنی اون جواب هیچوقت از یادت نمیره 

توی زندگی هم همینه اگر بخوای همیشه توی شهر و کشور خودت بمونی و نخوای با تغییرات رو در رو بشی و فقط راحت زندگی کنی نمیتونی به کمال برسی شاید اگرمن توی اصفهان میموندم، نمیتونستم این جایی که الان هستم باشم هرچند که هنوز خیلی راه مونده ولی تا اینجا از عملکرد خودم راضی بودم

مطمئن باشید هیچ چیزی آسون بدست نمیاد و از تغییر نباید ترسید، این حرفی نیست که من بزنم بلکه بزرگترین انسان ها گفتند حتی از اون هم بزرگتر خدا که این جهان را خلق کرده توی قرآن 6 بار دستور داده : سیروا فی الارض ... 

حالا اگر اون سفر برای کسب علم هم باشه که قطعا دیگه اهمیتش خیلی بیشتر میشه حالا من نمیدونم هرکسی چقدر اعتقاد به مذهب داره ولی از دیدگاه مذهب حتی واجب میشه.

در آخر میخوام مطلبم را با این جمله از مارتین لوتر کینگ تموم کنم.

What is going on

چند هفته ای هست که مشغول نوسازی همه ی وسایل و تجهیزات الکترونیکی هستم

 لپ تاپ را دادم تعمیر همینطور ماشین حساب و ... 

بنابر توصیه موکدی که دوستان داشتند بهتر اینه که وسایل و تجهیزات الکترونیکی را از ایران بخرید چون در اروپا چندتا مالیات تپل بهشون میخوره که باعث میشه هزینه تون بره بالا

صحبت از هزینه شد جا داره یادی بکنیم از قیمت ارز که قرار بوده بیاد پایین ولی مثل اینکه اون بالا بهش خیلی خوش گذشته  و حالا حالاها قصد پایین اومدن نداره والا به قول شاعر « ناکس ،کس نمیگردد از این بالا نشینی ها»