مرز های شکسته

من ماجراجویی در جست و جوی گنج هستم

مرز های شکسته

من ماجراجویی در جست و جوی گنج هستم

The Last Year

در باب احوالاتی که بر اینجانب میگذرد اگر بخوام مثالی بزنم به یقین همانند جوجه ی پرنده ایست که در لبه ی آشیان قرار گرفته ، شوق پرواز در سر دارد و پروبال گسترانیده  است و آماده ی پرواز است. البته منظور من از پرواز کردن به وجود آمدن تغییرات اساسی در زندگی بنده  ی حقیر است 

 حسی از درون داره به من میگه که داری وارد مرحله ی جدیدی از زندگی میشی 

امسال من با خیلی از چیزا خداحافظی میکنم و با خیلی از چیزای جدید احتمالا آشنا میشم  ( ذکر قید احتمالا به منظور تاکید بر  عدم قطعیت در اینجا لازمه چونکه در گردش این روزگار همیشه اتفاقات غیر مترقبه در گوشه ای کمین گرفته اند و آماده ی آچمز کردن شما هستند و به خاطر همین همیشه اوضاع بر طبق برنامه ریزی پیش نمیره )

امسال آخرین سالی هست که من دانشجوی لیسانس هستم و اگر خدا بخواد و همینطور که همیشه لطفش شامل حالم بوده امسال هم لایق لطفش باشم، دیگه خرداد آخرین امتحان دوره کارشناسی را میدیم و دانشگاه فخیمه ، مدرک را بعد از چند ماه بهمون تحویل میده  که بتونیم انشاءالله با معیت کوزه ای سفالی بر آمده از دستان پرگهر هنرمندان شهرضایی(لازم به ذکر است که  ارادت خاصی به همه ی شهرضایی های عزیز دارم، مخصوصا معلم کلاس سوم راهنمایی بنده و یکی از دوستان عزیزم در دوره کارشناسی که هر دو از خوبان روزگار و جزو نوابغ این مرزو بوم هستند که امیدوارم همیشه موفق و سالم وسربلند باشند) به هر حال داشتم میگفتم ، انشاءالله مدرکمون را بر سر کوزه ای بگذاریم و در این دوران سخت بی آبی و کمبود آب در کشور بتونیم آبی گوارای وجود کنیم که انصافا همین هم غنیمتی ست.

به علاوه امسال ممکنه آخرین سالی باشه که من در این «کهن بوم و بر» یعنی ایران هستم وخدا میدونه سال دیگه همچین موقعی سفره ی هفت سین را در چه کشوری انداختم و با چه کسی منتظر تحویل سال هستم . به همین خاطر، بیشتر دارم تلاش میکنم دوستانم را ببینم و جا هایی که تا حالا فرصت نشده برم را حتما برم ببینم چون نمیشه حدس زد آینده چه چیزی با خودش میاره.

به طریق اولی احتمالا این آخرین خونه تکونی بنده هم هست که حقیقتا از این بابت ،بسی مشعوف  و مسرورم و فکر کنم همه ی افراد هم سن و سال من هم اگر جای من بودند همین حس و حال را داشتند

اما در مورد چیزای جدیدی که قراره احتمالا باهاشون آشنا بشم ترجیح میدم تا وقتی که موقعش نشده  و بهشون نرسیدم چیزی نگم که هم ضد حالی باشه برای شما  و هم جلوگیری از بالارفتن سطح انتظارات خودم و اطرافیانم.

در هر حال اون چیزی که بیشتر حالم را گرفته ، این سرعت گذر عمر هست، انگار همین دیروز بود که وارد دانشگاه شدم ولی الان باید دیگه کم کم رفع زحمت کنیم 

واقعا دنیای ناپایدار و زودگذری هست و فقط امیدورام بتونم از لحظه،لحظه ی زندگیم به نحوی استفاده کنم که در لحظه ای که موقع پرواز واقعیم ( روح ازبدن) میرسه خدا از دستم راضی باشه هرچندکه خیلی کمتر از اونی هستم که سزاوار همچین مقامی باشم.

به قول عطار: الهی مرا عمل بهشت نیست و طاقت دوزخ ندارم ، اکنون کار با فضل تو  افتاد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد